کوروش نفسمکوروش نفسم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

قشنگ ترین نفس دنیا

مسافرت در آذرماه 92

سفرنامه کوروش در ١٣ماهگی سلام ما اومدییییییییییییییییییییییییییییم آخ که چ ه ماه خوبی بود این آذر ماه ، یکی از وقایعش این بود که هفته گذشته بابایی یک دفعه پیشنهاد مسافرت بهمون داد و ماهم قبول کردیم ، بابایی هم همون شب تا دیروقت راههای کشور را توی اینترنت چک کرد و البته خیلی از راهها به علت برف و بوران و ریزش کوه مسدود بودند ولی ما دیگه تصمیم رفتن داشتیم . فردای اون روز حرکت کردیم به سمت تهران و البته قبلش رفتیم دانشگاه عمه سانازی و ازش خداحافظی کردیم چون صبح زود رفته بود دانشگاه و از اون طرف به سمت تهران . . . . توی ماشین هم برات یک تشک و پتو پهن کرده بودیم که وقتی خسته بشی بری اونجا ولی همش توی ماش...
26 آذر 1392

سیزدهمین ماهگرد کوروش - 22 آذر92

  13 ماهگرد پسرم حسابی حسابی مبارک باشه ، عاشقتم سلام عروسک مامانی ببخشید که زودتر پست جدید نگذاشتم آخه حسابی مشغول بودیم دیگه . . . پسرگلم این روزها حسابی خوشمزه شدی و دلم میخواهد حسابی قورتت بدم و راستش را بخواهی دوست ندارم بخوابی همش برام بگی آگی بگی ماما و بابا و یا اینکه بیش از 100 بار با آهنگهای مختلف اسم بابایی را صدا بزنی و بابایی حسابی با حوصله جوابت را بده ، البته دو تا دندون دیگه هم از بالا و پایین در آوردی و کمی لاغرتر شدی ولی قربونت برم که اصلا بداخلاقی نکردی خوشمزه من . کارهایی که در این ماه انجام میدهی قربووووونت برم پسر باهوش و آروم من ... ...
22 آذر 1392

خرابکاری مامانی آذر 92

چرا مامان خرابکاری کردی ؟؟؟؟؟ آ خه اگر ما نی نی ها خرابکاری کنیم شما بزرگترها چیکار میکنید، هیچ کاری که نکنید یکساعت فقط نصیحت میکنید که ازما توقع ندارید و . . . حالا مامانی برداشتی وبلاگم را حذفش کردی کلی از عکسام و دوستام را از دست دادم شیکارت کنم ؟؟؟   وای به خدا براثر یه اشتباه کوچولو وبلاگ قبلی پسرم حذف شد ، یه مدتی فقط درگیر به روز کردن مطالب و عکسای وبلاگ جدیدش مربوط به سال قبل هستم و مجبورم  روزی یکساعت بشینم اون عکسا را پیدا وبعدش آپلودش کنم تا این وبلاگش به روز بشه. . .  اما به زودی زود تمام عکساو مطالب را کامل میکنم و وبلاگ کوروشم درست و به روز میشه انشااله ...
21 آذر 1392

تو شکل کی شدی ؟؟؟؟ آذر 92

تو شکل کی شدی ؟ ؟ ؟ شکل هرکسی شده باشی ، مهم نیست مهم اینه که مامان عاشقته امروز با بابایی داشتیم عکسهای قدیمی را نگاه میکردیم عکسهای بچگی من و بابایی و . . . خلاصه از بین عکسها یه عکس دایی محمدرضا بود که خیلی شباهت به تو داشت و یه عکس خود بابایی ، حالا خودت قضاوت کن ببین تو شبیه کدام خانواده شدی ، خانواده من یا بابایی ؟؟؟   البته اینم را بگم که خیلی از بازی هایی که میکنی مثل دایی محمدرضا شده مثلا وقتی داری ماشین بازی میکنی و یه ماشین را روی زمین بادست هل میدی و آم آم میکنی و در خیال خودتی ، یا وقتی داریم دنبالت میکنیم و بهت میرسیم دستت را جلو دراز میکنی و از کنار ما فرار میکنی انگار اصلا...
18 آذر 1392

ظهرپاییزی در پارک جنت - 14 آذر 92

من که چنین عزیزم خزونم و پاییزم تو فصل من می وزه باد بارون و طوفان هم می آد هوا یه خورده سرد می شه برگ درختها زرد می شه میوه ی من زالزالکه خزون توی فصلها تکه مامانی قربونت برم امروزناهار با عمه لیلا و عمه ساناز رفتیم پارک جنت خیلی خوش گذشت مخصوصا اینکه به علت سردی هوا هیچکس تواین پارک به این بزرگی نبود و تو و سینا و ستاره تا جا داشتید بازی کردید ، در ضمن مامانی هم به یاد بچگی هاش سرسره بازی کرد و خیلی حال داد عروسکم .   اینجا هم میخواستیم برویم خانه که تو ناراحت شدی   اینم کوروش که یواشکی کلاهش را درآورده بگردم دورت...
15 آذر 1392

واکسن یکسالگی - 13 آذر 92

لبخندت معجزه شیرینی است که رویای بهشت را در دل آدم زنده میکند . . . . قربون پسر آرام خودم برم ، دیروز با بابایی بردیمت تا واکسن یکسالگی ات را با تاخیر بزنیم ، مثل همیشه که فقط وقتی واکسن را بهت زدن کمی گفتی وینگ وینگ بعدش هم آرام شدی ، الهی قربونت برم که همیشه مثل یه فندقی ، البته به همین خاطر هم بابایی برات جایزه یه بوت خیلی خوشکل خرید که کلی دوستش داری . . .     اینجا هم خسته شدی و خوابیدی اینم از هدیه تو پسرم عاشقتم ...
13 آذر 1392

جشن تولد واقعی سینا در 10 آذر 92

آخ جون دوباره تولد ، تولد   عزیزم عصر 10 آذر 92 عمه لیلا بهمون خبرداد که برای سینا یه جشن تولد در روز تولد واقعی اش گرفته ، البته سینا خانه ما بود که وقتی بردیمش خانه شان سورپرایز شد و کلی خوشحال شد . تو هم حسابی خوشت اومده بود و کلی ذوق کردی بعدش هم رفتید توی اتاق عمه ساناز و حسابی رقصیدیدو آخرش هم با سیناو ستاره تا میتونستی شیطنت کردی و انرژی ات حسابی تخلیه شد. اینم رقص بعد از تولد اینم آخرتولد   عشقم ، گل زندگیم هستی منی    ...
10 آذر 1392

ناهار در بولوار قصرالدشت ـ 10 آذر 92

یه ناهار دلنشین در هوای آزاد با کوروش و بابایی دو روز قبل با بابایی رفتیم بیرون برای و ناهار را در بولوار قصرالدشت خوردیم و شما هم حسابی روی سبزه ها و برگهای پاییزی بازی کردی . وقتی بابایی تو را گذاشت بالای درخت این جا داری صدای من میزنی تا بیام بالای درخت ..   فدات بشم پسرگلم . . . ...
10 آذر 1392

نقاشی کردن کوروش در حمام - 7 آذر 92

عشق مامانی خیلی دوستت دارم دیروز بردمت حمام و حسابی همه جای حمام را با رنگ انگشتی و اون انگشتای قشنگت برام نقاشی کردی بعد از حمام کردن هم نشستی و کارتون تماشا کردی و آخرش هم بازی با پرده که عاشق اینکار هستی منم دلم نیامد ازت عکس نگیرم خوشکل من ، زنده باشی ایشااله . . . اولش از این مارمولک میترسیدی الان شده دوستت روح منی  ، جان منی  تمام ثانیه هام مــــــــــــــــــــــــــــال تو   ...
8 آذر 1392